جدول جو
جدول جو

معنی دام نهنده - جستجوی لغت در جدول جو

دام نهنده
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
که دام نهد. که دام گسترد. که دام کشد. که تعبیۀ دام کند:
دشمن نهاده دام که تا صید او شوی
ز اقبال شاه دام نهنده بدام تست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوا / خا رَ تَ / تِ)
منصف. (دهار). عادل. عدل. (منتهی الارب). عدالت ورزنده
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
دام گستردن. دام چیدن. دام کشیدن. دام انداختن. تعبیه کردن دام. دام زدن. (آنندراج) :
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان.
مولوی.
کس دل باختیار بمهرت نمی دهد
دامی نهاده ای و گرفتار می کنی.
سعدی.
صوفی نهاد دام وسر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ.
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلندست آشیانه.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
که وام دهد. وامده
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد:
ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو
وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو.
ملامفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داد دهنده
تصویر داد دهنده
منصف، عادل
فرهنگ لغت هوشیار